بهاربهار، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

بهار دختر کوچولوی خشگل من

روز صد و دوم ( 15 بهمن )

امشب ساعت دو بود میخواستیم بخوابیم و مامان بهار خانم بهش شیر داد و بعدش خوابوندش روی تخت و داشت باهاش حرف میزد که یهو بهار یه صدای خیلی بلند و عجیبی از خودش درآورد. من هم سریع موبایل رو آوردم و گذاشتم روی ضبط صدا و خودم با بهار که توی بغل مامانش بود شروع کردم به حرف زدن و حدودا 5 دقیقه دختر بامزه من صداهایی در میاورد که من از کمتر بچه ای این ذوق کردن و جیغ زدن های قشنگ را شنیدم و خدا رو شکر می کنم که صداش رو ضبط کردیم. هر روز دختر قشنگ ما داره کارهای جدید و بامزه میکنه و خیلی جیگر شده این بهار خانوم خشگل ...
18 بهمن 1394

روز هشتاد و نهم ( 2 بهمن)

فقط یک روز مونده تا سه ماهگی بهار عزیزم و امروز که جمعه هم هست قراره که عموی بابای بهار خانم بیاد و گوشهاش رو سوراخ کنه تا گوشواره بندازیم توی گوشهای کوچولو و پشمالوی دخمل خشگلم صبح ساعت یازده و نیم بیدار شدم دیدم مامان الهه خوابه و دختر من بیداره، یه کم باهاش حرف زدم دیدم خیلی سرحاله و میخنده...موبایل رو آوردم و یه فیلم خیلی قشنگ از دختر قشنگم گرفتم که البته یه کم تاریک شد ولی خنده های قشنگی رو ثبت کردم .... شب هم عمو اینا اومدن و گوش بهار عزیزم رو سوراخ کرد که بعدش حسابی گریه کرد و حتی با اینکه مامانش بعدش بهش شیر داد بچه م گریه می کرد و اشکش هم در اومده بود .... ولی عوضش دو تا گوشواره کوچولوی براق به گوشهاش چسبید که خیلی خشگلتر...
4 بهمن 1394

روز هشتاد و ششم (29 دی)

دیروز صبح که میخواستم برم شرکت، اومدم بالای سر دخترم که ببینمش و بعد برم که توی خواب یک لبخند کوچولو برام زد و کلی ذوق کردم ولی امروز کار قشنگ تری کرد... صبح رفتم بالای سرش، خواب بود ولی نمیدونم از کجا فهمید که من اومدم بالای سرش و چشمهاش یه کم باز کرد و یه لبخند کج خیلی کوتاه زد، رفتم بیرون و دوباره برگشتم توی اتاق و دوباره برام خندید و این کار رو سه بار کرد و حسابی ذوق دختر خوش خنده و بامزه خودم رو کردم و بعد رفتم سرکار... ...
1 بهمن 1394
1